نجواهای شبانه

Monday, May 18, 2009

To live a life

امروز 2:30

نشستم پشت میزم، اما بیکارم. احتمالا هفته دیگه پروژه ای که من باید روش کار کنم میاد. کولرها رو چند روزه راه انداختیم و شکر خدا هوا خوبه. قرار شده که تو شرکت دیگه کسی زبان نخونه، فقط باید مباحث فنی بخونیم. منم دیگه حوصلم از ای.سی.آی سر رفته L

یه خرده با موبایلم ور رفتم، یه خرده با گیم های کامپیوتر بازی کردم، اما زمان واقعا نمیگذره. کلی کار عقب افتاده دارم، اما موقعی که این جوری وقت آزاد دارم دلم به کار نمیره. من نمیدونم، یعنی بقیه مهندسا همه یه بار این آیین نامه ها رو خوندن؟ یعنی میذازن جلوشون و از رو میخونن؟ باز اگه کتاب بود که بتونم زیرش خط بکشم و گوشه اش یادداشت بنویسم بهتر بود، از رو پی.دی.اف خوندن که کلا حال نمیده.

امروز از اون روزاست که دلم یه زندگی دیگه میخواد، متفاوت با اینی که دارم. مثلا یه زندگی پرتحرک، جمعه ها بری کوه نوردی خفن، صبح با دوچرخه بری بیرون، بعد از ظهرا بری استخر یا بسکتبال بازی کنی، شبم برسی خونه فیلم ببینی، کتاب بخونی و اینترنت. و این وسط یه کلاس برنامه نویسی یا شعرخوانی یا آشپزی یا اسپانیولی هم بری. گاهی فکر میکنم، یعنی هیچ وقت نمیتونم حتی واسه یه سال هم اینطوری زندگی کنم؟

قبلا فکر میکردم مشکلم فقط پوله، حالا میبینم حتی اگه پول کافی هم داشته باشم که یه سال کار نکنم و فقط به این تفریحات بپردازم، جاه طلبی اجازه نمیده که از زندگی کاریم جدا بشم. یعنی دائم فکر میکنی که خب، تو این یه سالی که من دورم، چقدر نکات کاری میتونستم یاد بگیرم، یه سال سابقه ام بیشتر میشد، اینقدر پول پس انداز میکردم، حالا بعد از یه سال موقعیت شغلیم از بین میره و .....

این به نظر من یه دور باطله. یعنی همش به فکر جلو رفتنی، بدون اینکه فکرکنی حالا جلو رفتنه به جز جنبه های پولی و علمی و ...، چه منفعتی برات داره؟ آیا آدم جدیدی میشی؟ کار تازه ای یاد میگیری؟ مردم ذیگه ای رو میبینی؟ تفریح میکنی؟ بهت خوش میگذره؟ خب اگه هیچ کدوم از اینا رو بهت نمیده،چرا نمیتونی یه سال ازش مرخصی بگیری؟ به چی میخوای برسی؟

بالاخره یه جایی باید این دور باطلو بشکنم، وگرنه منو تو خودش میکشه و غرق میکنه، یه روزی به خودت میای که میبینی جوونیت رفته، بهترین سالهای عمرتو پشت میز کار و کتابهای دانشگاهی گذروندی، و حالا باید حسرت قدرت بدنی، سلامتی، شادابی و ذهن باز جوونیتو بخوری که لای این کاغذپاره ها واسه یه لقمه نون- یا کمی سواد بیشتر- دفن شد.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home