نجواهای شبانه

Friday, May 22, 2009

جمعه برای کوه

امروز صبح با دوستای دوره فوق لیسانس رفتیم دربند. چه هوایی، چه آبی، چقدر شلوغ!! ولی خیلی خوش گذشت. بعدشم رفتیم تو یه رستوران خوبی که صبحانه بخوریم. تختها رو گذاشته بود تو آب. خیلی خوشگل بود. ما آش رشته سفارش دادیم، که الیته بعدش پشیمون شدیم، چون خیلی خوشمزه نبود، باید توی کوه نیمرو یا املت بخوری که حال بده.
یه چیزی که جالب بود این بود که با اینکه ما ساعت 8 اونجا قرار گذاشته بودیم، هیچ جای پارکی در اون اطراف پیدا نمیشد. از یه کوچه فرعی رفتیم بالا که توش پارک کنیم، که یه آقایی بهمون گفت همین مسیرو که برین بالا هم میخوره به کوه، خلاصه با ماشین تا یه جاهایی رفتیم بالا، بعد ماشینو گزاشتیم و پیاده رفتیم. کمی دچار گم شدگی شدیم و به جای مسیر معمول افتادیم تو یه کوچه ای که تمامش پله بود. خیلی جالب بود، من اصلا فکر نمیکردم تهران هم همچین کوچه هایی داشته باشه


این بچه از امروز تصمیم گرفته شروع کنه کلمه حفظ کردن واسه امتحان جی.آر.ای. ثبت نام هم که از فردا شروع میشه


این روزا یه موضوعی داره ناراحتم میکنه، یعنی یه آدمی که خیلی روش حساب میکردم، اقرار کرد به یه موضوعی که البته خودم از خیلی وقت پیش حدسشو میزدم، اما هی سعی میکردم که باورش نکنم. این که تو به یه نفر اعتماد کنی و تصمیمهای حتی خیلی مهم زندگیتو با مشورتش بگیری، بستگی داره به چندتا پارامتر. یکی تجربه و عقل طرفه، که مسلمه و شکی توی اهمیتش فکر نکنم کسی داشته باشه، دوم اینه که اون آدم چقدر از نظر فکری و احساسی به تو نزدیکه، چقدر میتونه خودشو بگذاره جای تو و ببینه تو از زندگی چی میخوای و کدوم راه تو رو زودتر -و یا نزدیکتر - به هدف و ایده آلت میرسونه. سومیش هم میزان علاقه طرف به تو و یا اعتمادیه که بهش داری؛ که آقا اصلا تو چقدر واسه این آدم مهمی که بشینه فکر کنه، وقت و انرژی بگذاره و سبک سنگین کنه تا انتخاب درستتو تشخیص بده. حالا یه چهارمی هم به این سه تا اضافه کردم، که اهمیتش هم اصلا از قبلیها کمتر نیست. چهارمی میزان از خودگذشتگی طرفه، مخصوصا در مواقعی که رابطه احساسیه. اینکه هدف و فرصت های تو رو - که بهش اعتماد کردی و خیلی بیشتر از اعتماد-، فدای دوست داشته های خودش -حتی اگه این دوست داشته ها خود تو باشی-، نکنه، که حالا حسرت فرصت از دست رفته رو بخوری و 365 روزی که شاید خیلی طولانی - و حتی تمدید- بشه، و عمری که شاید تلف بشه، و دلی که شاید دیگه صاف نشه

پی نوشت: برای این گله هیچ توجیهی پذیرفته نیست. پ

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home