نجواهای شبانه

Sunday, May 24, 2009

بازار

تا حالا بازار تهران نرفته بودم، به جز یه بار که خیلی سال پیش بود و چیز زیادی ازش یادم نمونده. چه جنب و جوشی، چه سر و صدایی، و چه تیپ های متفاوتی رو میشه یه جا دید. امروز مرخصی گرفته بودم. صبح رفتم ثبت نام جی.آر.ای، بعد رفتم مدرکمو بدم دارالترجمه و کل این کارا تا ساعت 1 ظهر طول کشید. بعد از ظهر قرار بود با دو نفر از اقوام بریم بازار. بنابراین دیگه خونه نیومدم. ناهارو تو یه چلوکبابی خوردم که تا حالا مشابهشو ندیده بودم. مثل ایستگاه مترو آدم میومد تو و میرفت بیرون، و با اون شلوغی که آدم فکر میکرد تا فردا صبح باید منتظر غذا بشینه، هنوز 3 دقیقه از پرداخت پول نگذشته بود که غذا روی میز بود. غذا با کیفیت خوب، مقدار زیاد و قیمت مناسب. هرچند غذا خوردن توی اون محیط شلوغ خیلی نمیتونه لذت بخش باشه و هرچند که برای من تجملات محیط حتی از کیفیت غذا هم مهمتره، وقتی بعد از چند ساعت گشت زدن و خرید، خسته و گرسنه به همچین جایی میرسی، خیلی هم میتونه خوش بگذره :دی

پی نوشت: رضا کباب برگ خورد که کیفیتش از ته چین مرغی که من سفارش داده بودم بهتر بود. البته غذای منم خداییش خیلی خوب بود، دو تا ته چین بزرگ و عمیق، به اضافه زرشک پلو و مرغ فراوان و یک تکه بادمجون اشانتیون

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home