نجواهای شبانه

Saturday, June 13, 2009

امروز ایران به تلخی گریست

دیشب تا ساعت چهار صبح بیداربودم و اخبار رو دنبال می­کردم. صبح هم که ساعت 6 از خواب آشفته پریدم و تداوم اخبار شوک­آور رو دیدم. رویهم رفته الان حدود 12 ساعته که از شوک اولیه گذشته و توی این مدتسر جمع دو ساعت خوابیدم. حالا فکر می­کنم ذهنم اونقدر آمادگی پیدا کرده که به دنبال راه حل بگردم. اما هرچی میخوام منطقی باشم و فکرکنم به تمام احتمالاتی که داریم، چیزی به ذهنم نمی­رسه. واقعا راه حل ما الان چیه؟

1- ساکت بشینیم و همون طور که سیمای ضرغامی از دیروز صبح اول وقت!! داره بهمون القا می­کنه، از انتخاب اکثریت (کدوم اکثریت؟!!) حمایت کنیم؟

2- بریزیم تو خیابونا وآشوب درست کنیم، که نتیجه معلومش موارد زیره:

الف- دستگیری، کتک خوردن و شاید مرگ عده­ای از جوونهای روشنفکرمونه

ب- معرفی شدن به عنوان آشوب طلب و تمامیت­خواه، و اینکه بگن: "دیدین اینایی که به ما می­گفتن بی­اخلاق، خودشون تحمل شکست رو نداشتن؟"

ج- بهانه دادن به دست آقایون برای امنیتی کردن هرچه بیشتر فضای جامعه و اعمال بگیر و ببندهای گسترده

به جز موارد بالا، اصولا در ذات جنبش اصلاح طلبی نمی­گنجه که حرفش رو با آشوب و خشونت بزنه؛ که اساسا دموکراسی هرگز از خشونت به وجود نمیاد، و اگه بخواهیم برای گرفتن حقمون به روش­های بسیج و گروه فشار متوسل بشیم، پس فرق ما با اونها در چیه؟

من کاملا گیر افتادم. ما تجربه ودانش خیلی کمی در مورد مسیر دموکراسی داریم، عملا هیچ تجربه موفقی نداریم. انقلاب مشروطیت و جنبش ملی-مذهبی نفتمون به اون طرز فجیع به استبداد کشید، اصلاحات پیش از انقلابمون، اگرچه که کمی فضای اجتماعی و نه سیاسی- رو باز کرد، اما فرمایشی و با دستور از بالا بود، به عمق توده­های مردمی نفوذ نمی­کرد و حتی حساسیت­های مردمی رو هم -با تحریک علما- برمی­انگیخت. و گسترده­ترین حرکت اجتماعیمون هم که تقریبا مشارکت تمام گروه­های مردمی و نه فقط روشنفکران رو با خودش داشت، این­طور به استبداد گرایید.

توی این مدت کوتاه عمیقا فهمیدم که تاریخ و اجتماعی که در مدرسه خوندم، به هیچ دردی نمی­خوره. به من جامعه شناسی مملکت خودم رو نیآموخته، که بدونم چرا بخش قابل توجهی از مردم کشورم (نه 60 درصدی که اعلام شده، اما حداقل 20-30 درصد) با شعف و علاقه بدترین گزینه ممکن رو انتخاب کردند. حقیقت انحرافات جنبش­های مردمی دو قرن گذشته در کشورم رو به من نشون نداده تا بتونم از تکرار و تکرار و تکرار شکست­های مردم­سالاری جلوگیری کنم. و ذره­ای از تاریخ سایر ملل، تفکرات استراتژیک رهبران و مسیر پیموده شده برای رسیدن به دموکراسی رو برای من تشریح نکرده. حقیقت همین است. به همین تلخی و عریانی. ملتی که تاریخ را نشناسد، مجبور است آنرا تکرار کند.

درس مهم­تر این است که در تاریخ معاصر ما،همواره حرکت­های رو به جلو توسط روشنفکران پی­ریزی شده، بخش قابل توجهی از توده مردم را با خود همراه کرده، اما در نهایت بخش دیگری از توده مردم جذابیتی در سخنان خواص نیافته، هر بار توسط عوامفریبان گاهی در هیئت چماق به دستان سلطنت پرست و گاهی در هیئت روحانیون دیندار- علیه مسیر دموکراسی حرکت کرده­اند. آیا امیدی به رشد و بلوغ فکری این توده ازمردم ما هست؟ در 12 سال گذشته ما چند گام به جلو رفته­ایم؟ چه عاملی باعث در جا زدن خیل عظیم مردم ایران علی رغم رشد آمار باسوادی، گسترش وسایل ارتباط جمعی و...- می­شود؟

1 Comments:

  • At June 13, 2009 at 6:02 PM , Anonymous Anonymous said...

    زندگی بی هیجان کسالت آوره . ولی چه خوبه که خود آدم در ایجاد عامل هیجان سهیم باشه نه اینکه سیاستمدارا نوع و زمانشو تعیین کنند. ملت ما گاهی گل به لوله تفنگ سربازا زدن، یه روز سربازا رو کتک زدن، یه روزدر مرگ یکی غش کردن، یه روز فحشش دادن ، یه روز وطن پرست شدن ، یه روز عشق فرنگ ، یه روز برای رفتن یه توپ تو یه چارچوب گریه کردن ، یه روز خندیدن.... پشت سرتو که نگاه کنی مردم ما همیشه همین بودن. تو هیچ کارشون خونسرد و معقول عمل نکردن . همیشه هم به اندازه حقشون سهمشونو از دنیا گرفتن . یه روز برو تو یکی از میدونای بالای شهر دوساعت و نیم قدم بزن ، تو آدما خورد شو انتظاراتت از اونا تعدیل میشه . منم هیجانیم و کمی افسرده ولی باید راهمو از تو شلوغی پیداکنم وگرنه میبازم.
    Through clever and constant application of propaganda, people can be made to see paradise as hell, and also the other way round, to consider the most wretched sort of life as paradise.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home