نجواهای شبانه

Sunday, June 14, 2009

بدون شرح

http://mymainblogspot.blogspot.com/2009/06/blog-post_13.html
وبلاگ این آیدا رو ببینید که من همیشه میخوندمش، اما هیچ موقع ندیده بودم سیاسی بنویسه

http://elcafeprivada.blogspot.com/


وسط لینکهایی که باز میکردم، چشمم خورد به این
http://www.telegraph.co.uk/travel/picturegalleries/5505854/The-best-and-worst-cities-to-live-in.html

عکسها رو دیدم و دلم گرفت

ای کاش آدمی وطنش را،
همچون بنفشه ها
می شد با خود ببرد هر کجا که خواست


زنان و مردان سوزان، هنوز دردناک ترین ترانه هاشان را نخوانده اند
سکوت سرشار است
سکوت
از انتظار
چه سرشار است

به غریوی تلخ نواله را به کامش زهر افعی خواهم کرد...

بالاخره بعد از دو روز صدای اعتراض به شرق تهران هم رسید. همه پنجره ها رو باز کردم تا صدای الله اکبری رو بشنوم که تنم رو میلرزونه . تمام تهران رو میخوان خفه کنن یعنی؟
فکر کنم که میکنن این کارو. الان دیکتاتور تو چه فکریه؟ شرط میبندم آروم و راحته و داره به این تلاش بیهوده میخنده. .

Saturday, June 13, 2009

این رو یه نفر به عنوان کامنت در جواب پست آقای معروفی تو وبلاگشون گذاشته. من لینک نوشته اصلی دو هم با اجازه صاحب اثر اینجا میذارم.

http://maroufi.malakut.org/archives/2009/06/post_376.shtml

اما راجع به این کامنت. من موافق نیستم که هیچ تقلبی نبوده یا حتی تقلب کم بوده. فکر میکنم که بوده و زیاد و تاثیرگذار بوده. اما به هر حال نمیشه اینو ندیده گرفت که عده ای از هموطنان ما -که شاید اکثریت نباشن، اما تعدادشون هم کم نیست- به این آقا رای دادن. من الان عمیقا نگران این جنبه قضیه هم هستم، که چرا اینطوره، و چطور میشه این شکاف عظیم بین جامعه روشنفکر و عوام رو پر کرد؟


عباس عزيزم ، براي مني كه بر شمارش دقيق آراي حوزه ي انتخابيه ي شهر كوچكم نظارت دقيق داشته ام ، احتمال تقلب ضعيف مي نمايد . آشكار است كه عوام در سرزميني مثل ايران هشتاد درصد جمعيت را تشكيل مي دهند . عوام كساني هستند كه حكومت ها قدرت تحليل را از آنان دريغ كرده اند . و معمولا منافع خردي را كه به چشم بيايد بر منافع كلان پنهان ترجيح مي دهند . اين است كه آدمي مثل احمدي نژاد با استفاده از اهرمي كه نخبگان آنرا گدا پروري نام مي نهند و خودش ( توزيع ثروت ملي ) بين اقشار كم درآمد ، مي تواند دست آنها را براي هميشه به جانب خود دراز نگه دارد و پيروزي خود را رقم بزند . كسي كه سي سال تجربه ي اين انقلاب در روحش رسوب كرده و چند تفكر را طي چندين دوره تجربه كرده تا به احمدي نژاد رسيده است ( مردي كه مثل خودش حرف مي زند ، مي پوشد ، مي خندد و مال و منالش را پشت خانه اي شيشه اي به تماشا مي گذارد ) مردي كه اشرافيت گرايي مردان مقدس ديروز را آماج نيش خود قرار مي دهد و مانند سوسياليستي دو آتشه از خلق پابرهنه حرف مي زند و شب عيد سيصد هزار تومان به خانواده هايي مي دهد كه نگران لباس نو بچه ها و شيريني عيد هستند و ... اينطور آدمي هرگزا اعتماد نمي كند به آدمي مثل موسوي كه اشراف و نجباي پروار شده ي دولتهاي قبل پشتش ايستاده اند . شهر كوچك من سي و پنج هزار راي دارد كه از اين تعداد بيست و يك هزار به احمدي نژاد ، ده هزار به موسوي و مابقي به كروبي و رضايي رسيد . با تعميم اين مقدار بر كل كشور ، مي شود آمار درست را كسب كرد كه نسبتا همين مقدار در حجم ميليون اتفاق افتاد . ما هميشه از نجابت ، شعور ، و فرهنگ ملت خود حرف زده ايم و بار رنج تضادش را با حرف هاي خود به دوش برده ايم و اين تضاد را اما مصرانه در ضمير خود كتمان كرده ايم . بزرگترين شاعر ما ، نويسنده ي ما ، تيراژ كتابش دو هزار بوده است . راجع به گونترگراس حرفهاي جالبي زديد . قصه نويسي كه بي شك دبستاني هاي آلمان هم او را مي شناسند . دولت آبادي را چند درصد از عوام بيست ميليوني ما مي شناسند كه بخواهند فرياد واويلايش را از مصيبت احمدي نژاد درك كنند . در حقيقت سروش وقتي از خواب سي ساله و غار حرف مي زند ، دارد از نگاه توده به نويسنده ي ما نگاه مي كند . توده اي كه نويسنده اش را نمي شناسد هيچوقت به حقوق و شرافت و كرامت انساني خودش آگاه نيست . توده اي كه گرسنه است به ريش نقاش ها و مجسمه سازها مي خندد . سودايش ساختن سقفي براي نلرزيدن از سرما و انباشتن شكم از سيب زميني است و برايش مهم نيست هولوكاست چه زهر ماري است ، آزادي ، اعتبار و عزت بين المللي چه صيغه اي است . صندوق ذخيره ارزي چيست و ميلياردها دلار بشكه ي نفت كجا گم مي شود .

آسمان به ستاره مزين است
زمين به چشمه
تو به زخم اي وطن !
گاه ستاره اي فرو مي ريزد
چشمه اي خشك مي شود
فقط زخم توست
كه همچنان زاد و ولد مي كند
اي وطن !

امروز ایران به تلخی گریست

دیشب تا ساعت چهار صبح بیداربودم و اخبار رو دنبال می­کردم. صبح هم که ساعت 6 از خواب آشفته پریدم و تداوم اخبار شوک­آور رو دیدم. رویهم رفته الان حدود 12 ساعته که از شوک اولیه گذشته و توی این مدتسر جمع دو ساعت خوابیدم. حالا فکر می­کنم ذهنم اونقدر آمادگی پیدا کرده که به دنبال راه حل بگردم. اما هرچی میخوام منطقی باشم و فکرکنم به تمام احتمالاتی که داریم، چیزی به ذهنم نمی­رسه. واقعا راه حل ما الان چیه؟

1- ساکت بشینیم و همون طور که سیمای ضرغامی از دیروز صبح اول وقت!! داره بهمون القا می­کنه، از انتخاب اکثریت (کدوم اکثریت؟!!) حمایت کنیم؟

2- بریزیم تو خیابونا وآشوب درست کنیم، که نتیجه معلومش موارد زیره:

الف- دستگیری، کتک خوردن و شاید مرگ عده­ای از جوونهای روشنفکرمونه

ب- معرفی شدن به عنوان آشوب طلب و تمامیت­خواه، و اینکه بگن: "دیدین اینایی که به ما می­گفتن بی­اخلاق، خودشون تحمل شکست رو نداشتن؟"

ج- بهانه دادن به دست آقایون برای امنیتی کردن هرچه بیشتر فضای جامعه و اعمال بگیر و ببندهای گسترده

به جز موارد بالا، اصولا در ذات جنبش اصلاح طلبی نمی­گنجه که حرفش رو با آشوب و خشونت بزنه؛ که اساسا دموکراسی هرگز از خشونت به وجود نمیاد، و اگه بخواهیم برای گرفتن حقمون به روش­های بسیج و گروه فشار متوسل بشیم، پس فرق ما با اونها در چیه؟

من کاملا گیر افتادم. ما تجربه ودانش خیلی کمی در مورد مسیر دموکراسی داریم، عملا هیچ تجربه موفقی نداریم. انقلاب مشروطیت و جنبش ملی-مذهبی نفتمون به اون طرز فجیع به استبداد کشید، اصلاحات پیش از انقلابمون، اگرچه که کمی فضای اجتماعی و نه سیاسی- رو باز کرد، اما فرمایشی و با دستور از بالا بود، به عمق توده­های مردمی نفوذ نمی­کرد و حتی حساسیت­های مردمی رو هم -با تحریک علما- برمی­انگیخت. و گسترده­ترین حرکت اجتماعیمون هم که تقریبا مشارکت تمام گروه­های مردمی و نه فقط روشنفکران رو با خودش داشت، این­طور به استبداد گرایید.

توی این مدت کوتاه عمیقا فهمیدم که تاریخ و اجتماعی که در مدرسه خوندم، به هیچ دردی نمی­خوره. به من جامعه شناسی مملکت خودم رو نیآموخته، که بدونم چرا بخش قابل توجهی از مردم کشورم (نه 60 درصدی که اعلام شده، اما حداقل 20-30 درصد) با شعف و علاقه بدترین گزینه ممکن رو انتخاب کردند. حقیقت انحرافات جنبش­های مردمی دو قرن گذشته در کشورم رو به من نشون نداده تا بتونم از تکرار و تکرار و تکرار شکست­های مردم­سالاری جلوگیری کنم. و ذره­ای از تاریخ سایر ملل، تفکرات استراتژیک رهبران و مسیر پیموده شده برای رسیدن به دموکراسی رو برای من تشریح نکرده. حقیقت همین است. به همین تلخی و عریانی. ملتی که تاریخ را نشناسد، مجبور است آنرا تکرار کند.

درس مهم­تر این است که در تاریخ معاصر ما،همواره حرکت­های رو به جلو توسط روشنفکران پی­ریزی شده، بخش قابل توجهی از توده مردم را با خود همراه کرده، اما در نهایت بخش دیگری از توده مردم جذابیتی در سخنان خواص نیافته، هر بار توسط عوامفریبان گاهی در هیئت چماق به دستان سلطنت پرست و گاهی در هیئت روحانیون دیندار- علیه مسیر دموکراسی حرکت کرده­اند. آیا امیدی به رشد و بلوغ فکری این توده ازمردم ما هست؟ در 12 سال گذشته ما چند گام به جلو رفته­ایم؟ چه عاملی باعث در جا زدن خیل عظیم مردم ایران علی رغم رشد آمار باسوادی، گسترش وسایل ارتباط جمعی و...- می­شود؟

اشک می­جوشاندش در چشم خونین داستان درد،

خشم خونین اشک می­خشکاندش در چشم

آیا سهم ما این بود از آزادی؟ من نگرانم. نگران اختناق و انتقامی که در راه است. نگران سرخوردگی مردمی که یکبار دیگر از تاریخ تودهنی خورد. نگران عقبگردی که دراین چهار سال به وجود آمد و در چهار سال آینده تشدید می­شود. نگران ناآرامی که می­تواند پیامدش کشتار باشد و سلب بیشتر آزادی­های مدنی. نگران چپاول چهار سال آینده که ثروت را در دست قدرت طلبان بیخرد دروغگو چنان متمرکز می­کند که هیچ گروه و قدرت و جناح دیگری را یارای مقابله نباشد. من نگران ایرانم. نگران ضعف کشورم در دنیا، نگران به حاشیه رانده شدن هرچه بیشتر، آن هم در شرایط حساس فعلی که پشت تمام مرزهای این سرزمین کفتارهایی چشم به ما دارند. طالبان پشت مرز شرقی؛ کشور به هم ریخته عراق با تروریست­ها و اشغالگران آمریکاییش پشت مرزهای غربی؛ تازه استقلال یافته­ها در اطراف دریای مازندران و کشورهای عربی در حاشیه خلیج فارس.

دولتی که می­خواهد انرژیش را صرف سرکوب دگراندیشان داخلی و تنش­زایی در روابط خارجی کند، ثروتش را صرف فلسطین و فربه کردن نیروهای سپاه و معدودی دولتمردان خودی، و بی­توجهی و تبعیض هدیه­اش باشد به قومیت­های ایرانی، آیا توان حفظ یکپارچگی را دارد؟ اگرفردا کردستان، بلوچستان، خوزستان یا آذربایجان از نقشه ما حذف شود، چه کسی پاسخگوی تاریخ است؟ متقلبان دیروز یا آنها که امروز ساکت می­­مانند؟

نسل­های بعد این سرزمین چه تصویری از ما من و تو- می­سازند؟ شاید تصویرمان بی­شباهت به دوران قاجار نباشد. همان تصویری که در کلاس­های تاریخ اشک به چشممان می­آورد، خشم به چهره­مان و اندوه و حسرت به قلبمان. "به یاد آر! تاریخ ما بی­قراری بود، نه باوری، نه وطنی." نفرین چه کسی گریبان ما را گرفته که بیش از صد سال است هرچه در راه آزادی گام برداشته­ایم، عمیق­تر در استبداد فرو رفته­ایم؟

Friday, June 12, 2009

این لینک ها رو هم قبل از اینکه همه چی فیلتر بشه بخونین. حالم از صدا و سیما به هم میخوره که داره آهنگ های امیدوارانه میذاره و این مجری احمق که میگه "بهار آمدنیست" . آیا یک لقمه نان و آزادی لیاقت ما نبود؟؟؟


http://www.khabgard.com/?id=1448893808

http://www.debsh.com/archives/2009/06/13/003272.html

http://aghaejaze.wordpress.com/2009/06/13/election-6/

Thursday, June 11, 2009

Prison not break

This is terrible to be stuck in here all day, without any connection to the world outside. I mean that, sometimes you feel an urgent need to look up something in the internet, especially when you don’t have a special work to do, and you must only read professional manuals or handbooks to kill the time. It may be a sudden curiosity to know the distance between two cities, the name of an actor who has played in a film you watched last year, or some information about a word you have heard recently, but you don’t know the exact meaning.

I want to say that, we are a generation somehow brought up (by the word "somehow", I mean since the age of 15) by internet. This is cruelty to keep me at least 9 hours a day apart from the net, while I don't have any defined task to do, and my mind keeps flying all the time. The worst part is that when I got home, either I don’t have the time to quench my thirst for the virtual world, or I don’t remember what were the information I wanted to search for (sometimes so badly) in the morning.

Saturday, June 6, 2009

حدود 2-3 سال پیش بود که فکر و خیالاتم راجع به کار کردن و پس¬انداز و غیره شروع شد. اون موقع فکر میکردم میتونم با شغلی که پیدا میکنم، پول مناسبی جمع کنم و آرزوی همیشگیمو که بودن توی جام جهانی فوتباله، برآورده کنم. حالا بماند که با این مدل کار کردن و پول در آوردن، من عمرا تا سال دیگه نمی¬تونستم همچین پس اندازی داشته باشم، اما همین کورسوی امیدی که باقی مونده بود رو هم تیم ملی عزیزمون امروز به باد داد. هرچند ممکنه تو این شرایط بلبشوی انتخابات سرکاری، خیلی سر و صدای فوتبالی راه نیفته، اما من با اینکه کاملا از این مساوی متاسفم، احساس می¬کنم که خیلی هم بد نشد. من فکر می¬کنم آفتی که ممکنه به چشم بعضیا خیلی هم شیرین و لذت بخش باشه، همین نتیجه گیری های شانسکی و بدون برنامه است، که توی جنبه های مختلف و حالا مثلا توی فوتبال ما گاهی به وجود میاد.

کمی فکر کنیم به همه¬ی اتفاقات عجیب و غریبی که در این چند ساله گریبانگیر تیم ملی ما شد؛ مصالح سیاسی عده-ای باعث شد فوتبال ما تا مرحله تعلیق و –مدتی- نداشتن فدراسیون هم پیش برود. پس از آن در یک انتخابات کاملا بودار و مضحک که صدای خیلی ها –از جمله نامزدهای حذف شده- را هم در آورد، یک موجود شنگول گوش به فرمان شد رئیس فدراسیون فوتبال ما. پس از انتخاب رئیس فدراسیون، یک دور شمسی قمری بین کلیه مربیان در قید حیات در دنیای فوتبال تا مدت¬ها وقت پر ارزشی را که می¬توانست صرف آماده سازی تیم ملی شود، ازما گرفت، تا در نهایت علی دایی، منفورترین بازیکن چند سال اخیر تیم ملی ایران، بدون داشتن هیچ مدرک مربیگری و یا دیدن دوره آموزشی معتبر، در میان بهت و حیرت همه، به طور کاملا فرمایشی، و با تکیه بر مناسبات و لابی¬های مربوطه –با استناد به صحبت¬های خودش- ، به عنوان سر مربی تیم ملی ایران انتخاب شود؛ برای مربی¬گری - و کسب تجربه- در مهم¬ترین مسابقاتی که تیم ملی ما در آن شرکت می¬کند؛ مسابقات انتخابی جام جهانی.
مدت¬ها بلاتکلیفی و نگرانی از دست دادن وقت گرانبها، باعث شد که همه، این دهن کجی آشکار به شعور و سلیقه ملت را فراموش کرده، به همین موجود بی¬خاصیت قناعت کنند، که کاچی به از هیچی. تنها بعد از به دست آمدن نتایج نامناسب، و مشاهده برخوردهای نامناسب¬تر از علی دایی، -باز هم با مداخله افراد سیاسی- مسئولان تصمیم گرفتند علی دایی را عزل کنند، تا به این ترتیب روی اشتباهات خود سرپوش گذاشته، طبق معمول سال¬های اخیر پشت سر مربی معزول سنگر بگیرند. اگرچه که فرصت¬های مناسب از دست رفته بود و شکست خرد کننده و تحقیر آمیز در مقابل عربستان در ورزشگاه آزادی، به هیچ طریقی قابل جبران نبود، باز هم مردم از این تغییر به سمت بهتر شدن استقبال کردند و همه امیدوار بودند سرمربی محبوب و موفق سال قبل بتواند در این فرصت ناچیز کار خارق¬العاده¬ای انجام داده و تیمی را که از امارات - تیم انتهای جدول گروه- فقط با یک امتیاز برگشته، تبدیل به تیمی کند که دو صدرنشین گروه را شکست داده و به جام جهانی صعود کند.

هرچند من هم مثل همه مردم ایران دلخوش به این معجزه و امیدوار به کارآیی قطبی بودم، اما فکر کنید که اگر این اتفاق می¬افتاد، آیا امکان داشت کسی از رئیس سازمان تربیت بدنی توضیحی بخواهد؟ به خاطر دیدارهای تدارکاتی بی¬ارزش و بی¬اثر، به خاطر از دست دادن وقت در هنگام انتخاب سرمربی، به خاطر انتخاب سرمربی ناکارآمد، بی¬تجربه، بد اخلاق و فرمایشی، و به خاطر این همه ناکامی فوتبال در همین یک سال گذشته، که اگر ایرادش تنها از سرمربی و بازیکن بود، محدود می¬شد به یک تیم یا چند روز یا چند مسابقه. افتضاح سراسری و هماهنگ چهار تیم باشگاهی و تیم ملی ما در زمانی کمتر از یک سال، نشان¬دهنده وجود مشکل ریشه¬ای و مدیریتی در سطوح بالای ورزش ماست، که دیگر حقیقتا انکار آن دشوار شده است.

خلاصه اینکه اگر تیم ملی ما با تمام این شرایط نامساعد، با این همه بی¬برنامگی و بی مسئولیتی، بی امکاناتی و نبود بازی¬های تدارکاتی مناسب، دخالت دادن سلیقه شخصی، و ترجیح منافع عده¬ای خاص برمنافع ملی، می¬توانست به جام جهانی صعود کند، تمام مقصران پشت این پیروزی پنهان شده، بر طبل شعف می کوفتند، و حافظه انتقادی ما هم که بسیار کوتاه مدت است، به سرعت پاک می¬شد. نه اینکه نگارنده امیدوار به بازخواست از ریاست سازمان تربیت بدنی یا فدراسیون فوتبال باشد، که هیچ¬گاه چنین مثبت¬نگر و خوش¬بین نبوده است، اما ناکامی تیم ملی اگر فقط درسی شود برای آینده، که « نابرده رنج، گنج میسر نمی¬شود»، و مانع فخرفروشی بی¬کفایتان، که « یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود»، نفعش از جام جهانی کمتر نیست

Friday, June 5, 2009

تعطیلات نیکولا کوچولو

چهارشنبه مرخصی گرفتم، رفتیم رامسر، با مهمونمون. خوب بود، خوش گذشت، جای شما خالی. اما برگشت خوردیم به ترافیک سنگین. 2:30 از رامسر راه افتادیم، یه ساعت پیش رسیدیم خونه.اونجام که خب دیگه اینترنت نداشتیم

Tuesday, June 2, 2009

امروز اومدم دانشگاه سابقمون، واسه یه سری کارای اداری، کارم زود تموم شد و از هشت و ربع تا 9 که باید برم خونه، وقت دارم که یه دلی از عزای اینترنت پرسرعت در بیارم. گاهی فکر میکنم به فاصله آرزوهای آدمها.آرزوی یک دختر افغانی برای کار کردن. آرزوی یک دختر ایرانی برای رکاب زدن، دوچرخه سواری، یا شنا در زیر آفتاب توی دریای پهناور و بی حصار و... آرزو نیست اینترنت پرسرعت و بدون فیلتربرام ، اما برای من یه چیزیه که باهاش ذوق میکنم و میتونه تا آخر روزمو شیرین کنه. شاید واسه همینه که اکثر وقتا تازه بعد از کار، میشه منو توطبقه دوم ساختمون گوشه جنوب شرقی میدون محل کارم -کافی نتی که خیلی هم اینترنتش پرسرعت نیست، اما از گاری تندتر میره- پیدا کرد